گهر گوهر گهواره مشرق زمین

دسته: عمومی
بدون دیدگاه
یکشنبه - 28 مرداد 1397

ساعت ده شب سه شنبه بیست وسوم مرداد است است .میدان ورودی شهر قرار گذاشته ایم.اخرین نفری که به جمع دوستان پیوست من بودم.اسباب واثاثیه ها را به زور داخل صندوق عقب ماشین هایمان چپاندیم.

هر خودرو سهمیه تخمه واب معدنی خود را گرفت و اماده برای راهی شدن.راننده نباید تخمه بخورد فقط می تواند صدای تخمه خوردن خوردن همراهیان را بشنود!!

IMG_20180819_133323_546

نگاهی به میدان ورودی شهر کردم.ورودی شهر بافق از سمت شهرستان بهاباد زیباست.از شرکت سنگ اهن تا میدان یوز و سپس بلواری که داخل شهر می شود اما ورودی از سمت مرکز استان به شهر به هیچ وجه شایسته بافق نیست.
امید وارم شهردار عزیزمان اولویت بیشتری به زیبا سازی میدان اختصاص دهند.مقصد شهرستان الیگودرز واقع در استان لرستان بود.

از بافق تا الیگودرز حدودا ششصد کیلومتر است.با چند توقف کوتاه ودو استراحت نیم ساعته ساعت هفت صبح روز چهارشنبه الیگودرز بودیم.

IMG_20180819_133320_658

یاد آن شعر افتادم
خوش آن کاروانی که شب راه طی کرد
دم صبح اول به متزل نشیند
آقای قاسم زاده مدیر کاروان است او در هر شهری یک اشنایی دوستی کسی دارد.استاد شماره گرفتن از دیگران ومخ زنی است.گفت دوستم اقای نظری منتظرمان است.صبح اول وقت زنگ منزلش را زدیم.

مردی مهربان و نجیب در را به رویمان باز کرد.لرها مردمانی میهمان نوازند.با وجودی که عزادار برادرش بود بسیار شرمنده امان کرد.صبحانه را در منزل این عزیز خوردیم.

IMG_20180819_133318_781

خودروهایمان را در حیاط خانه اش گذاشتیم.مینی بوس هماهنگ شده توسط اقای نظری به دنبالمان امد‌.بار وبنه هارا بر سقف مینی بوس گذاشتیم و راهی شدیم.

حدود یکساعت مسیر اسفالت طی شد.سپس وارد جاده خاکی شدیم.یکساعت نیز در دل پیچ وخم های اشترانکوه بالا رفتیم مسیر صعب العبوری است.فامیل راننده را پرسیدم.گفت آژ با ( ژ )ژاله
گفتم به چه معنی است گفت به معنای تنومند.
گفتم اوخ اوخ اگر اجازه دهید من شما را همان ژاله صدا کنم بهتر است!!!
اقای ژاله گفت پانصد هزارتومن هزینه رفت وبرگشت میگیرد.ابتدا با خود گفتیم مبلغ زیاد است اما وقتی مسیر را طی کردیم گفتیم حلالش باشد.الحق والانصاف مسیر بسیار سختی بود.دیدن سیاه چادر عشایر وگوسفندان رها شده در دشت های اشترانکوه و رودخانه ای که پایین دره در جریان بود چشم های خسته مارا مینواخت.تا اینکه اقای ژاله گفت اینجا اخر خط است بقیه را باید پیاده بروید.

IMG_20180819_133314_664

به قول زنده یاد پروین
هرکه باشی و به هرجا برسی
اخرین منزل هستی این است
پیاده شدیم قرار بازگشت با اقای ژاله گذاشتیم.کوله هارا برداشتیم.چادرها و مواد غذایی را بر الاغی که کرایه کرده بودیم گذاشتیم وراهی شدیم.کرایه الاغ ساعتی هفتاد هزار تومن است.و مرا به یاد حق التدریس خودم در دانشگاه انداخت که ساعتی بیست هزار تومن بود!!
هوا گرم بود مناظر زیبای اطراف مسیر ورودخانه اب خنک وشیرین

IMG_20180819_133318_781

باعث دلگرمی بود.باید دوساعت ونیم پیاده روی میکردیم.گاه مسیر از کنار رودخانه وزیر سایه درختان بید میگذشت.

مقداری از مسیر طی شد که یک مار کوچک مشاهده کردیم اقای رضایی استاد گرفتن مار است.سریع امد مار را گرفت و بعد از دادن توضیحات دوباره ان را در دامن طبیعت رها کرد.تجربه جالبی برای همه افراد گروه بود.دوباره راه افتادیم زمان اهسته میگذشت وهوا گرم بودانرژی ها افتاده بود که ناگهان گهر از دور پیدا شد.

IMG_20180819_133312_735

هنوز نیم ساعتی راه بود.اما انرژی دیدار گهر پس از تحمل سختی های مسیر موتورمان را روشن کرده بود.به کنار دریاچه رسیدیم قریب پنجاه چادر برپا بود.بچه های گروه ما نیز چادر زدند.

دریاچه گهر بدون شک از جاذبه های منحصر بفرد گردشگری ایران است که از سطح دریا ۲۳۵۰متر فاصله دارد وبه دلیل عدم دسترسی با خودرو طبیعت ان بکر مانده و طول وعرض تقریبی ان دو در یک کیلومتر است.

علت حدوث دریاچه احتمالا ایجاد گسل متعاقب یک زلزله است.اب دریاچه شیرین وزلال است وکف دریاچه پیداست.وحد اکثر عمق ان بیست وهشت متر است.محو تماشای زیبایی دریاچه بودیم که سفره پهن شد ناهار کنسرو تن ماهی و لوبیا خوردیم.جزو خوشمزه ترین ناهار عمرم بود.ناهار نخورده ازشدت خستگی به خواب رفتم.حدود ساعت شش از خواب برخاستم.

مردمان در حال آب تنی وماهیگیری بودند.قلاب ماهیگیری نداشتیم از شما چه پنهان قلاب یک ماهیگیر را قرض گرفتیم وکلاهش را وعکسی گرفتیم بیشتر شبیه لوک خوش شانس شده است.

آفتاب از پهنه گهر در حال رخت بر بستن بود شنا در اب از واجبات بود.اما سردی اب مانع میشد.کم کم دل به دریا زدیم و تن به اب دریاچه سپردیم.خوابیدن به پشت روی آب در حالی که دستها باز است و نگاه دوختن به سقف اسمان آبی در ان حال وهوا خلسه ای ایجاد میکند که وصف ناپذیر است.می شود ساعت ها دور از هیاهوی زندگی کسالت بار شهری ارامش گرفت.مخصوصا دریاچه ارامی که در ان خبری از قایق موتوری وسروصدای جت اسکی نیست.چند متر ان طرف تر یک قایق کوچک بادی بر سطح اب شناور بود.وپیرمردی ناخدای ان بود.اقای قاسم زاده به رسم معمول خواست با وی باب اشنایی باز کند که دیدیم با پسرش سوار بر قایق پیرمرد شدند و بیش از نیم ساعت همچون لیلی ومجنون تنها تک سوار قایق دریاچه گهر بودند.

پیرمرد قایق میراند واز دور مشخص بود صحبتشان گل انداخته.وقتی بازگشتند گفت ایشان به هرکدام از بچه هایی که بتوانند چند سوره کوچک از قران تلاوت کنند یک کتاب جایزه میدهد و چند دقیقه ای قایق سوارشان میکند.پیرمرد جالبی بود.از اب بیرون امدیم بسیار گرسنه بودیم.یادم رفت از اقای تفکری یاد کنم.ایشان مسول تدارکات بودو لقب مادر داشت.هر کدام از اعضای گروه که گرسنه میشدند مثل طفلی که دنبال مادرش می افتد سراغ او را میگرفتند.والحق والانصافاستاد تدارکات بود.

شام را خوردیم وخواستیم بخوابیم.اما مگر سر وصداهای اطراف میگذاشت.
گروهی موسیقی مینواختند.گروهی اواز میخواندند.جالب تر از همه صدای اواز الاغ هایی بود که توسط برخی گروه ها کرایه شده بود.الاغ ها دور از یکدیگر کنار دریاچه به درخت بسته شده بودند.هرکدام نعره ای میزدند.نمیدانم به یکدیگر چه میگفتند.به نظر بین الاغ های نر وماده کلمات عاشقانه ای رد وبدل میشد.و به هر حال صدای عشقشان نمیگذاشت بخوابیم.

در همین اثنا چند چادر ان طرف تر چند جوان نابخرد که به نظر میرسید ماده خاصی مصرف کرده اند عربده میکشیدند.
وعربده هایشان به مراتب ناهنجار تر از صدای الاغ بود.به قول شاعر
گاوان وخران بار بردار
به زادمیان مردم ازار
گاه هم صدای الاغ ها واین نابخردان باهم در می امیخت وسمفونی خنده داری را رقم میزد
این قضیه تا پاسی از شب ادامه داشت.کم کم بیهوش شدم.ساعت پنج صبح بیدار شدم سکوت مطلقی بر لب ساحل حکمفرما بود. در کنار درختان دریاچه پشت چادر ها به دنبال مکانی امن میگشتم.دریاچه ای که سالیانه هفتاد هزار گردشگر دارد یک توالت عمومی هم نداشت.هوا هنوز تاریک بود درحالی که با یک دست افتابه وبا دست دیگر چراغ قوه داشتم پشت درختان مکانی دنبال مکان مناسبی میگشتم.

در طول مسیر پا روی چه چیزهایی میگذاشتم الله واعلم. چند متران طرف تر فرد دیگری نیز به دنبال مکانی جهت رفع نیاز خویش بود. من اسقرار یافتنش را مشاهده میکردم.فقط دعا میکردم چشممان در چشم هم نیفتد وگرنه به رسم ادب در همان حال باید میگفتم سلام علیکم برادر.
ظاهرا آن طرف دریاچه که حدودا نیم ساعت پیاده روی داشت کمپ کوچکی با امکانات بسیار محدود از طرف شهرستان درود وجود دارد.

آفتاب کم کم از لابلای شکاف های اشترانکوه بر پهنه گهر شروع به تابیدن کرده بوداقای تفکری بساط چای اتشی برپا کرده بودچای هلو وچای کاکوتی که تا کنون نخورده بودم.هوا تا اندازه ای سرد بود وکنار اتش ودر کنار مادر گروه وچای بسیار میچسبید.

واقعا جای همگی خالی بود.عده ای از دوستان به بالای کوه های اطراف دریاچه رفته بودند که بعدا تصاویر چشم نوازش را دیدم.صدای پرندگان.صدای شلپ وشولوپ ماهی های دریاچه که گهگاه خودی نشان میدادند صدای جیرجیرک ها وهوای مطبوع در کنار اتش هوا را به قول امروزی ها بسیار دونفره کرده بود.

کم کم همه آمدند سفره صبحانه پهن شد.پیرمرد قرانی به کنارمان امد دعوتش کردیم با ما صبحانه صرف کند.از خودش گفت.گفت سالی چند ماه به گهر می اید و در کنار طبیعت زندگی میکند.برایم جالب بود.صبحانه به اتمام رسیداول قرار بود دوشب در کنار گهر اتراق کنیم.اما با در نظر گرفتن زمان برگشت تا بافق فرصت کم بودوالبته در این میان نقش اقای پورفلاح جهت تعجیل در بازگشت بسیار پر رنگ مینمود.!!!
چادرها را جمع کردیم.

هنگام صعود به گهر الاغ گرفته بودیم.اما زمان بازگشت الاغ کرایه ای نبود.چند الاغ هم بود که گروه های دیگر جهت بازگشت کرایه کرده بودند.مجبور شدیم بارهای های اضافه را تقسیم کنیم وجور الاغ ها را خود بکشیم.تا کنون در زندگی به اهمیت الاغ پی نبرده بودم.الاغ حیوان بسیار خوبی است.

هرچه بگویی بدون تعقل گوش میدهد.هر جا بگویی بدون تفکر میرود.سوارش بشوی ترا به مقصود میرساند.چوب بردنده اش بزنی صدایش در نمی اید.کاه ویونجه اش را کم کنی دم بر نمی اورد.خدایا داشتن الاغ برای انهایی که سواری بلد هستند خیلی عالی است.

مسیر بازگشت آغاز شد دوباره باید دوساعت ونیم راهپیمایی میکردیم.در طول مسیر چند بار استراحت کردیم.تن به اب رودخانه سپردیم ناهار خوردیم.با اقای ژاله ساعت دوازده قرار گذاشته بودیم.دوازده و ربع رسیدیم ژاله با سبیل های پرپشتش منتظرمان بود.اسباب واثاثیه را بار زدیم و راهی شدیم.با مناظر زیبای طبیعت اشترانکوه نمیشد وداع کرد.اما باید بازمیگشتیم.

خودروهایمان را از منزل اقای نظری برداشتیم و راهی شدیم.به دوستان پیشنهاد کردم با توجه به خستگی چند روزه شب را در شهر زیبای خوانساراستراحت کنیم.خوانسار شهری بسیار زیبا وخوش اب وهوا با مردمانی متدین و مهربان است.
کباب گلپایگان چند شعبه در خوانسار دارد.کباب مشتی است جایتان خالی بعد از چند روز کنسرو خوری کبابی عالی نوش جان کردیم و در پارک سرچشمه خوانسار خوابیدیم.پارک زیبایی است وتوصیه میکنم عزیزان حتما به شهر خوانسار سقر کنند.عسل خوانسار نیز زبانزد خاص وعام است.

صبح اقای تفکری حلیم خریده بود حلیم را نیز خوردیم .دیگر جا نداشتیم.باز اقای پورفلاح اهنگ تعجیل نواخت.با او هماهنگ شدیم واز خوانسار به سمت یزد حرکت کردیم.سفرهای کم هزینه گروهی امروزه در تمام نقاط جهان توسط گردشگران حرفه انجام می شود.اشنایی با شگفتیهای طبیعت و فرهنگ عامه از زیباییهای این سفرهاست.خداوند متعال نیز در قران امر کرده است سیرو فی الارض.یعنی در زمین گردش کنید.و شعرای پارسی از قدیم گفته اند
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
به امید انروز که ملت ایران زمین با دلی شاد و خرم باجاذبه های گردشگری کشورشان بیشتر اشنا گردند.یا حق

آیت اللهی


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۵۱۱
برچسب ها:

You cannot copy content of this page